روی خط آیینه شماره 456
مقام معلم
نویسنده: رامین قادری نسب
بران شدم برای معلمان برای مقام معلمی این سطرهای عرق ریز را که از نوک اندوه بار قلم اشکبار میشود را تقدیم کنم. تقدیم کنم به پیشانی بلند آفتاب نشان معلم. اقایان و خانمهای معلم میدانم این استوانهی کوچک گچ در دستان مهر آفرین شما از تمام ستونهای گچبری شده از پیکرهای اشرافیت! پر بهاتر است. میدانم لبخند تو. نوازش تو.حروف حروف که بیرون میآید از دهان گلابپاشت عطرآگین میکند جانهای متعفن از نادانی را و روانهای دژم را ملکوتی میکند. بال بال زدنهای جبرءیل مانندت. معلم جان من میدانم و بجز معلم توان فهم تو را ندارد! تو دروهم نایی. آن جاهلان در جهل مرکب مانده میخواهند تو را با کلمات نارس و کال که از دهان تنگشان دفع میشود با زمان. ساعت. روز و آنچه در پستوی تاریک و نمور ذهن کپک زده شان برایشان ارزش دارد تو آیینهی حقنما را قیاس کنند!! معلم چهلچراغ روشن معبد ملک آشیان دل عالمان!! تو دست و پایت چشم و سرت بوسه باران بوعلی است. دهان تو جواهر نشان است به دست افضل خلق مولای عارفان عاشق علی اعلا. اکنون چه کسی با چه توشهای از معرفت میتواند تو را بستاید وقتی تو حروف مقطعهی قرآنی. وقتی تو همه را با آموزش کلمات بنده میکنی و بعد آزاد میسازی از برای آزادی!! چه کسی میتواند با چه سرمایهای تا تو را قافیه و ردیف غزل سازد جز خود خود حضرت سبحانی. معلم بهار بیخزان دلم. معلم تاج سر پر سودایم. معلم ماهی خانهی ماه رواق عنقا نشین ذهنم. معلم ردای آبرو آور شبهای سرد بیآبرو کننده. معلم نشتر تراخمهای هزارساله. تو احتیاج به روز نداری. تو احتیاج به سخنان زشت عفریت منظر دروغ و دغل نداری. تو صدای برهم خوردن دستهای بی رمق ناکار بلد را برای تشویق ادامهی راه نمیخواهی که این صدا از طبل میدان رزم حق و باطل ناخوشایندتر است. تو طلا و آنچه طلایی است را نمیخواهی. تو معدن زمرد فرشته پاسبانی که به تو دست نیابد مگر فرشته خویی. تو تنها معلم هستی و معلم میمانی هر چند عدهای شب کور خورشید فراری بخواهند نام تو را با نان تنگ کنند وننگ چسبیده به خود را رنگ کنند. تو و تنها تو معلم هستی و میمانی. کاشی هفت رنگ پر از اسماء عبادتگاه محمد(ص) معلم تو را هرکس نپرستت نمرده برو نماز کنند عارفان وعاشقان و عالمان این نعلین ردیف کنان معلم. اردیبهشت ماه 95